روی نیمکت شکسته دو تا مرغ عشق نشسته
حالا که بهم رسیدن یکی زخمی ، یکی خسته
پر و بال هر دوشونو خشم صاعقه سوزونده
تو چه لحظه ای زمونه اونا رو بهم رسونده
روزگار رحمی نکرده به دل کبوتریشون
آسمون آبیه اما وقت بی بال و پریشون
رسم روزگار همینه پر و بالت رو می چینه
عشق رو پیش روت میذاره وقتی چشمات نمی بینه
اون که محتاجشی امروز دوره و فاصله داره
لحظه ای که دیگه دیره اونو پیش تو میاره...
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در 18 مرداد 1389برچسب:, ساعت 0:55 توسط Fah| نظر بدهيد
|